شادی در آسمان
نام آن مرد، آگوستَن بود و نام آن زن، آگوستین.
آنها یکدیگر را بازیافتند. پس از آنکه در زندگی ِ دیگر از هم جدا شدند و دور از هم مُردند؛ ولی دوباره به هم رسیدند.
آگوستَن باید از فاصله ای دور می آمد. باید از دور دست ها، کنار دریاچه ای می آمد و این نیازمندِ چند روز پیاده روی بود؛ ولی حالا عشق، عشق را فراخوانده بود...
در سکوتِ مطلق صدایِ قلب هاشان را شنیدند. و دیدند که تفاوت در جایِ دیگری ست.
آگوستَن گفت:
+ یادت هست؟
دیدند که تفاوت در درونِ آن هاست. چرا که به هم گفتند:
+ آه! چه پریشان بودیم!
و آگوستَن گفت:
+ دنبالت می گشتم و پیدایت نمی کردم.
آگوستین گفت:
- در انتظارت بودم و نمی آمدی.
آگوستین جثه ی بسیار کوچکی داشت و تپل بود و صورتش پوشیده از کک مک.
و او، آگوستَن، دلدار ِ او بود...
+ نوشته شده در جمعه ۱۱ بهمن ۱۳۹۲ ساعت ۴:۵۸ ق.ظ توسط شین.ر.
|