پلی به سوی جاودانگی

اکنون احساس آرامش می کنم. در این لحظه ی دردناک جدایی، می توانم صادقانه بگویم کاری نیست که انجام نداده باشم تا بتوانم آینده ی زیبایی را که می توانستیم با هم داشته باشیم، حفظ کنیم.

علیرغم دردی که در وجودم ریشه دوانده، بسیار خرسندم که تو را چنین شناخته ام و همواره زمان با هم بودنمان را گرامی می دارم. با تو رشد یافته ام و بسیار چیزها از تو آموخته ام و نیز می دانم که سهمی بزرگ و مثبت بر تو داشته ام. ما اکنون به خاطر بودن با یکدیگر، هر دو انسان های بهتری هستیم.

مرا هنوز دوست خود بدان، همان طور که من تو را چون دوستی خوب می دانم. با قلبی سرشار از عشقی عمیق و ظریف، و احترام و توجهی والا که نسبت به تو در دل دارم، این نامه را می فرستم. اما از تاسفی چنان ژرف لبریزم. چرا که فرصتی که از پیمانی محکم و کمیاب و زیبایی بی اندازه سرشار بود، نافرجام و تحقق نیافته باقی ماند...

#

فکر می کنم که این امکان هست که دو نفر با یکدیگر تغییر کنند، کمال یابند و به جای نابود کردن یکدیگر، همدیگر را ژرفا و غنا بخشند. مجموع یک و یک، اگر هردو طرف درست باشند، می تواند بی کرانگی باشد. اما اغلب یک طرف، طرف دیگر را پایین می کشد. یکی می خواهد چون یک بالون بالا برود و دیگری فقط وزن خالص است. پس همیشه این سوال در ذهنم است که چگونه بود اگر دو نفر، زن و مرد، هردو با هم خواهان پرواز و صعود بودند، چون دو بالون!

#

اگر من از دست تو عصبانی می شوم، فکر نمی کنم هیچ اشکالی در فریاد کشیدن و کوبیدن درها وجود داشته باشد. اگر خیلی عصبانی شوم، ممکن است چیزهایی را هم پرت کنم! اما این به آن معنی نیست که عاشقت نیستم! 

فکر نمی کنی وقتی فریاد می زنم که ترسیده ام؛ وقتی که فکر می کنم تو صدای مرا نمی شنوی؟! ممکن است کلماتم را بشنوی اما آن ها را درک نمی کنی و من بی اندازه هراسان می شوم... و اگر تو حرف مرا نشنوی، مجبورم آنقدر بلند بگویم که بشنوی!

#

کسالت و خستگی بین دو نفر، به خاطر نزدیکی فیزیکی به وجود نمی آید. به دلیل دوری و فاصله ی ذهنی و روحی ست که ایجاد می شود...

#

واقعیت این است که ما همگی در این سیاره، تنها هستیم. هر کدام از ما کاملا تنهاییم و هرچه زودتر این حقیقت را بپذیریم، به نفعمان خواهد بود. بسیاری از مردم تنها زندگی می کنند، چه ازدواج کرده باشند و چه مجرد باشند. بدون هیچ یافتنی، همیشه در جستجو بوده اند...

#

هنوز هم مطمئن هستم چیزی به نام بی عدالتی وجود ندارد. می دانم که زندگی می کنیم تا بیاموزیم و سرگرم باشیم. مشکلات را به سوی خود جذب می کنیم تا در خلال آن ها، قدرتمان را در بوته ی آزمایش قرار دهیم...

#

هیچوقت حس کرده ای دلت برای کسی تنگ شده است که هرگز پیش از این ملاقاتش نکرده ای؟...

#

وقتی قصد داریم کسی را به سرعت بشناسیم، فقط کافی ست نگاهی به کتابخانه اش بیندازیم

#

در جستجوی روابط عاشقانه ای باشید که با گذر زمان بهبودی می پذیرد. تحسینی که رو به روشنی می گذارد و اعتمادی که در میان طوفان ها رشد و کمال می یابد...

#

روح همراه، کسی ست که قفل هایی در دست دارد که با کلیدهای ما سازگار است و کلیدهایی دارد که قفل های ما را می گشاید. روح همراه، کسی ست که ما عمیق ترین آرزوهایمان را با او سهیم می شویم. روح همراه ما، کسی ست که از زندگی، زندگی می آفریند.

#

در پایان اقامت بر روی زمین، تنها چیزی که اهمیت دارد، این است که چقدر خوب توانسته ایم عشق بورزیم؟ کیفیت عشق ما چگونه بوده است؟

#

چقدر قدرت دارم. چقدر عشق در هوا موج می زند. شادمانی می آید و ما را در آغوش می گیرد...

پلی به سوی جاودانگی

نمی توانم خودم را تصور کنم که با کسی زندگی می کنم که هر جا می رود، اثری از خاکستر از خود باقی می گذارد. اگر تنها راه خوشحال شدن او شرکت در میهمانی های مختلف یا مصرف مواد مخدر باشد، و یا اگر از هواپیما یا از هر چیز دیگری بترسد، و یا اگر بخواهد بی اندازه مستقل باشد، و یا اصلا علاقه ای به ماجراجویی نداشته باشد، و یا اگر به چیزهای مسخره ای که برای من جالب است نخندد، اصلا کار درست از آب در نخواهد آمد...

اگر نخواهد که وقتی توانایی مالی داریم، با هم خرج کنیم؛ و وقتی نداریم با هم در عالم خیال سِیر کنیم؛ اگر راکون ها را دوست نداشته باشد... اوه! کار ساده ای نخواهد بود... بدون تمام این چیزها و خیلی چیزهای دیگر، بهتر است تنها زندگی کنی...

#

هر چه بیشتر بدانیم و آگاهی بدست بیاوریم، کمتر قادر به زندگی کردن با دیگری هستیم. هر چه بیشتر می آموزیم، بیشتر باید در انتظار یک زندگی خالی و تنها باشیم...

#

آرزویی در سر نمی شکفد، جز آنکه توانایی برآوردنش نیز به تو ارزانی شده باشد...

#

در فیلم ها وقتی به کسی زنگ می زنیم و او تلفن را قطع می کند، از آن طرف خط صدایی ممتد به گوش می رسد. اما در زندگی واقعی، هنگامی که آن طرف خط کسی گوشی را قطع می کند، از گوشی در دستان ما هیچ صدایی شنیده نمی شود. سکوت، و چه سکوت تلخی، و تا هر زمان که آنجا بایستیم و گوشی را در دستانمان نگه داریم، سکوت ادامه می یابد...

#

هیچ توجه کرده ای بعد از مدتی آشنایی با کسی، چطور ظاهر او در نظرت تغییر می کند؟... می تواند خوش تیپ ترین مرد روی زمین باشد. ولی وقتی حرفی برای گفتن ندارد، به یک آدم کاملا معمولی تبدیل می شود و وقتی معمولی ترین مرد، در مورد آنچه که برایت ارزش و اهمیت دارد صحبت می کند، در عرض دو دقیقه آنقدر دوست داشتنی می شود که نپرس!

#

نقطه ی مقابل تنهایی، با هم بودن نیست؛ صممیمیت و یکدلی ست...

#

والدین کودکانشان را کتک می زنند و فریاد می زنند که چقدر آنها را دوست دارند! زنان و شوهرانی که لفظا و جسما با لبه ی تیز واژه هایی که به کار می برند و بگومگوهایی که می کنند، یکدیگر را به قتل می رسانند، به اصطلاح عاشق یکدیگر هستند! تحقیرهای مداوم و همیشگی یکدیگر بوسیله ی کسانی که مدعی هستند همدیگر را دوست دارند! امیدوارم دنیا از چنین عشقی رهایی یابد!

#

رفیع ترین جایگاه احترام و توجه میان دو انسان، "دوستی"ست، و هنگامی که عشق وارد می شود، "دوستی" پژمرده شده و می میرد...

#

+ من از همه فاصله می گیرم! تنها تو نیستی. به خاطر اینست که من به هیچکس اجازه نمی دهم از حدی به من نزدیکتر شود. هرگز نمی خواهم با کسی بیش از اندازه در تماس باشم!

- چرا؟ چه چیزی در مورد تماس با دیگران اینقدر وحشتناک است؟

+ اینکه ممکن است امید زیادی به یک نفر داشته باشم و بعد آن را از دست بدهم. گمان می کنم او را می شناسم و بعد درمی یابم که او کاملا شخصیت دیگری ست و من دوباره مجبورم به صفحه ی طراحی خود برگردم و دوباره فکر دیگری طراحی کنم و بعد از مدتی به این نتیجه می رسم که هیچکس وجود ندارد که بتوانم کاملا او را بشناسم غیر از خودم!

#

لحظاتی که بهترین دوست انسان می تواند فکر آدم را بخواند، واقعا لحظاتی ناراحت کننده هستند...