نامه به کودکی که هرگز زاده نشد
نکنه دلت نخواد متولد بشی؟! نکنه ی روز سرم هوار بزنی که: "کی گفته بود منو به دنیا بیاری؟! چرا درستم کردی؟! چرا؟!"
#
زندگی یعنی خستگی! زندگی ی جنگه که هر روز تکرار میشه . عوض ِ شادی هاش -که تنها قدِ ی پلک به هم زدن دوام میارن- باید بهایِ زیادی بدی!
#
خیلی باید بجنگی تا بتونی بگی وقتی حوا سیب ممنوعه رو چید، گناه به وجود نیومد؛ اون روز ی قدرتِ باشکوه متولد شد که بهش نافرمانی میگن! خیلی باید بجنگی تا بتونی بگی توو تنت چیزی به اسم عقل وجود داره که دوس داری به صداش گوش بدی!
#
به سمت مقصد رفتن از رسیدن به اون باارزش تره! وقتی برنده میشی یا به مقصد می رسی، ی خلاء رو توو خودت حس می کنی! واسه پُر کردن همین خلاء باید دوباره راه بیفتی و مقصدِ تازه ای پیدا کنی!
#
زخما خوب میشن و جاشونم از بین میره ولی ی زنگِ تلفن واسه برگردوندنِ تمام دردا بسه!
#
می ترسین و ما زنا رو قال میذارین و بعدش که آبها از آسیاب افتاد توو نقش ی پدر بر می گردین پیشمون! از نظر شما پدر بودن ینی چی؟ ی شکم قلمبه ی از ریخت افتاده؟ دردِ زایمان؟ عذاب شیر دادن به بچه؟ نتیجه ی پدر بودن رو مثِ ی پیرهن اتو خورده ی مرتب میذارن جلوتون! اگه ازدواج کرده باشین تنها کاری که می کنین اینه که اسمتونو میدین به بچه و اگه نه همونجا فلنگو می بندین! تموم دردا و عذابا واسه زن باقی می مونه! اگه ی زن باهاتون بخوابه مث فاحشه ها باهاش تا می کنین! توو هیچ لغت نامه ای فاحشه به این معنی پیدا نمیشه! چند هزار ساله که کلمه ها و نابرابریا و دستوراتونو به ما حُقنه می کنین! هزاران ساله که ما رو توو سکوت و قید و بندای مادری زندونی کردین! شما توو هر زنی دنبال ی مادر می گردین! از هر زنی، حتا دخترتون انتظار دارین نقش مادر رو براتون بازی کنه! می گین ما زور شما رو نداریم و از همین حرف سوء استفاده می کنین و مجبورمون می کنین حتا کفشاتونو واکس بزنیم! می گین ما مغز نداریم اما از هوشمون برای همه چیز، حتا سر و سامون دادنِ وضعیتِ مالی تون بهره می برین! شما همیشه بچه باقی می مونین! حتا وقتی ریشتون سفید میشه ی بچه یین! بچه ای که ما باید غذا توو دهنشون بذاریم و تر و خشکشون بکنیم و وقتِ پیری هواشونو داشته باشیم! ازتون متنفرم! از خودمم متنفرم که بدون شماها نمی تونیم زندگی کنیم و داد بزنیم که از مادر بودن خسته شدیم! از کلمه ی مادر که شما واسه سودِ خودتون ی کلمه ی مقدس می دونیدش خسته شدیم!
باید توو صورتِ شما هم تُف کنم آقای دکتر! به نظر شما زن ی رحم و ی تخمدانه و چیزی به اسم مغز توو وجودش نیست! شما وقتی ی زن حامله رو می بینین توو دلتون می گین: کیفاشو کرده و حالا اومده پیش من! شما هیچوقت کیف نکردین آقای دکتر؟ نشده واسه چند دقیقه شُکوهِ زندگی یادتون بره؟ همچین از این زندگی باشکوه دفاع می کنین که آدم گمون می کنه حسودیتون میشه به اون چیزی که خانوم دکتر بهش میگه معجزه ی مادر بودن! ولی نه! ممکن نیست! این معجزه از چشم شما ی جور فداکاریه! به عنوانِ ی مرد دوس ندارین باهاش طرف بشین! این محاکمه، فقط محاکمه ی یه زن نیست! محاکمه ی همه ی زنای دنیاست! پس من حق دارم اینو توو کله تون فرو کنم که مادر بودن ی وظیفه ی اخلاقی نیست! ی وظیفه ی علمی هم نیست! ی "انتخابه" که از عقل سرچشمه می گیره!...