باید یک بار به خاطر همه چیز گریه کرد. آنقدر که اشک ها خشک شوند. باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد و به چیز دیگری فکر کرد. باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد...

#

چقدر باید بگذرد تا آدمی، بوی تن کسی را که دوست داشته از یاد ببرد؟

و چقدر باید بگذرد تا بتوان دیگر او را دوست نداشت؟

#

مسخره است! عبارات از عهده ی بیان واقعیات بر نمی آیند.
باید خیلی ترسیده باشی تا معنای عبارت "عرق های سرد" را بفهمی یا خیلی مضطرب باشی تا بفهمی "شکم گره خورده" واقعا یعنی چه؟ نه؟
"رها شده" نیز همینطور! چه عبارت بی نظیری! چه کسی نخستین بار آن را به کار برد؟...

#

مادر بزرگم می گفت در آن دوران غذاهای خوشمزه، شوهرهای مهربان را به خانه می کشاند.

+ مامان بزرگ! من سر در نمی آورم! سر در نمی آورم!... آشپزی بلد نیستم و هیچگاه دوست ندارم کسی را به زور به خانه بکشانم!

- خوب آفرین دخترکم! باید بنوشیم و جسارتت را جشن بگیریم...

#

آدمی همیشه از غم و اندوه کسانی می گوید که می مانند... اما تا به حال درباره ی آنان که می روند، فکر کرده ای؟
اندوهِ کسانی که ضربه خورده اند...
آن ها که می مانند، به شِکوه و ناله شان گوش می دهیم، تسلی شان می دهیم؛ اما آنان که می روند...؟!

#

این مرد را که در ابراز احساسات، صرفه جویی و هیجاناتش را مهار می کرد، درک نمیکردم. هیچ نشانه ی ترس یا شکست از خود بروز نمی داد. هرگز نتوانسته ام اینگونه آدم ها را بفهمم. در خانه ی من ابراز احساسات، بوسیدن و در آغوش گرفتن، مانند نفس کشیدن بدیهی و ضروری است...

#

دام دیگری که تو را به سوی خود می کشاند این است که فکر کنی حق داری خوشبخت باشی. چقدر ساده لوح هستیم. خیلی ابله هستیم اگر باور کنیم ثانیه ای می توانیم بر گذر زندگی مان مسلط شویم. جریان زندگی ما از ما می گریزد...

#

روی زمین نشستم و سرم را در میان دستانم گرفتم. فکر کردم کاش می توانستم پیچ سرم را از گردنم جدا کنم. آن را روی زمین بگذارم، شوت محکمی به آن بزنم تا آنجا که ممکن است دور و دورتر برود. آنقدر دور که دیگر نتوان پیدایش کرد. اما من حتا شوت زدن بلد نیستم. حتما سرم همان کنار می افتاد!

#

خود را پیر احساس می کنم. کاملا قُر شده ام. احساس می کنم اعتمادم را به همه چیز و همه کس از دست خواهم داد. از میان روزنه ای کوچک به زندگی ام نگاه می کنم. در را نخواهم گشود! عقب بروید! اول پنجه های سفیدتان را نشان بدهید گرگ های برّه نما! خوب است. حالا نفر بعد! نمی خواهم کفپوش خانه ام کثیف شود! کفش هایتان  را در آورید! در راهرو بمانید! تکان نخورید!...

#

شهامت، از آنِ آنان است که خودشان را یک روز صبح در آینه نگاه می کنند و روشن و صریح این عبارات را به خودشان می گویند، فقط به خودشان: "آیا من حق ِ اشتباه کردن دارم؟".فقط همین واژه...

شهامتِ نگاه کردن به زندگی ِ خود از رو به رو، و هیچ هماهنگی و سازگاری در آن ندیدن. شهامتِ همه چیز را شکستن، همه چیز را زیر و رو کردن...

#

زندگی، حتا وقتی انکارش می کنی، حتا وقتی نادیده اش می گیری، حتا وقتی نمی خواهی اش، از نا امیدی های تو قوی تر است. از هر چیز دیگری قوی تر است. آدم هایی که از بازداشت های اجباری برگشتند، دوباره زاد و ولد کردند. مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند، که مرگِ نزدیکانشان و سوخته شدن خانه هاشان را دیده بودند، دوباره دنبال اتوبوس ها دویدند، به پیش بینی های هوا شناسی با دقت گوش کردند و دخترهایشان را شوهر دادند. باور کردنی نیست اما همین گونه است. زندگی از هر چیز دیگری قوی تر است...