1. اسم ها سبب ترس می شوند. چیزهایی که اسمی ندارند، هیچ نیستند. حتی "چیز"ی هم نیستند.

2. ما یا فورا از آدم ها خوشمان می آید یا هرگز از آنها خوشمان نمی آید!

3. شیرینی پزی و عشق به هم شباهت دارند. مسئله مهم تازگی ِ آنهاست و موادی که در آنها می ریزی. حتی تلخ ترین مواد خوشمزه می شوند...

4. می دانم که مرده ها کاملا نمرده اند. می دانم که مرده ها در دنیایی به سر می برند که فقط با پرده ی نازکی از نور، از دنیای ما جدا می شود.

5. در دنیا سه نژاد اصلی وجود دارد: خانه به دوشها، عزلت گزین ها و بچه ها...

6. برای تمام بچه های دنیا آرزو می کنم که مادری دیوانه داشته باشند. دیوانه ها بهترین مادرهای دنیا هستند. برای قلب وحشی بچه ها، بهترین نوع سازگاری و هماهنگی را دارند...

7. شادی، دو نت موسیقی ست که هر یک بسوی دیگری پَر می کِشد. بدبختی، زمانی ست که صدای ناهنجاری به گوش می رسد چون نت شما با نت طرف مقابل هماهنگ نیست. بدترین نوع جدایی بین آدم ها همین است: تفاوت ضرباهنگ آنها...

8. من همیشه به گونه ای غریزی، کسانی را که حتی در تعطیلات، صبح زود بیدار می شوند تشخیص می دهم و همچنین کسانی را که ساعت های متمادی در بستر می مانند. از افراد گروه اول، فورا می ترسم. همیشه از آدم هایی که به زندگی شان یورش می برند ترسیده ام. انگار هیچ چیز برایشان مهم تر از این نیست که کارهایی انجام دهند؛ کارهایی بسیار و با سرعت زیاد.

9. خوب می دانم که از چه می ترسم. می ترسم دیگر دوستم نداشته باشند. اما... چرا... از عنکبوت ها هم می ترسم!... در مورد ترس اولم خیالم راحت است. همیشه کسی پیدا می شود که دوستم داشته باشد. اگر هم کسی نباشد، هوا، ماسه ها، آب و نور دوستم دارند... هرگز ترکم نمی کنند...

10. اشک در چشم هایم حلقه می زند... او اشک هایم را نمی بیند... افتخار ِ دیدنشان را به او نمی دهم...